مروز که از سفر اربعین برگشتیم داشتیم خاطره سالهای. مختلف که رفتیم مرور میکردیم. سال اول رفتیم مهران. رسیدیم چند تا مسافر دیگه همراهی مون کردن. ردشدیم رسیدیم اون طرف یک ماشین بزرگ 50 تا مسافر سوار کرد همرو برد بدره. بدره از پشت اون تریلی اومدیم بیرون. ماشین های شاسی بلندی وایساده بودن که با احترام میبردن خونه هاشون. خونه هایی که هر اتاقش اندازه پذیرایی خونه های ما بود بین 15 تا 20 متر. اون خونه که ما رفتیم فک کنم 5 تا از این اتاق ها پذیرایی داشت. ماها رو دونه دونه پذیرایی میکرد . صبح هم هر کدوم رو رسوند . بعدش سوار ماشین نجف شدیم شب که رسیدیم، توی نجف با کالسکه بچه و یک دختر کوچولو توی کوچه های نجف راه میرفتیم یک آقایی گفت بیاین خونه ما. شب خونشون موندیم زمستون بود . بنده خدا اومد بخاری روشن کرد. غذا آورد رفت. ما هم صبحش رفتیم زیارت امیرالمومنین و بعدش افتادیم توی مسیر نجف به سمت کربلا... سال دوم. دخترمون شده بود 3 سالش. بچه بعدی مون توی شکم مادرش بود. زندگی یک ساختار جالبی داره که خودش رو در هر چیز دیگه نشون میده. مثلا هر ورزشکاری ورزش خودش رو ایینه ای از زندگی میدونه. یک کتابی خوندم درباره تنیس میگفت شما هر شخصیتی داشته باشید در زمین تنیس هم همون رو نشون میدید حالا اربعین هم داستانی داره. اربعین یک نوع سفر است. سفر هم شباهت های زیادی به زندگی داره.