گاهی فکر میکنم واقعا ما با این نماز و اعمال. چگونه لیاقت بهشت قراره کسب کنیم. ناامید میشم. نمیدونم چی بگم. این نماز بدون حضور قلب. این همه رذیله که هر چی ده سال توجه میکنی ده تاش رو کمرنگ میکنی میبینی ده هزار تا دیگه وجود دازه و سر کله اون ده تای قبلی دوباره پیدا میشه. یاد اون دعا میافتم که خدایا ما بی لیاقتیم. ما بی ظرفتیم. ما گناهکاریم. ما ضعیفیم. نفس ما مارو زین کرده. شهوات ما رو احاطه کردن. غیبت و جهل و نادانی همه زندگی ما رو گرفته. ما علم الا علمتنا. اون انسان کامل رو بفرست ما سجده کنیم. ما بجز کاسه گدایی چی داریم. چکنیم. فقط تلاش میکنیم ناامید نشیم از راهی که تو برای هدایت در نظر گرفتی. لابد این وضعیت ما طبیعی است. ولی خیلی افتضاحه. دریاب مارا. هر روز وضع خراب تر میشه. گرفتاری ها بیشتر میشه. ضعف ها آشکار تر میشه. پیری غلبه میکنه. تازه میفهمم امام خمینی چی میگفت قدر جوانی را بدانید. آخر شما ای امام خمینی چه کردی درجوانی که در پیری این بودی. ما که تباه کردیم. شیطان عمر ما را همچون چراگاهی قرار داد و کل لحظه های زندگی ما را نجاست و گناه و غفلت فراگرفت. به قسمش عمل کرده. ما که بویی از اخلاص نداریم. باقی عمرمان هم در همین جهل محض خواهد گذشت. فقط امیدمون به نجات است و راهی که تو به ما نشان بدهی. وادی السلام کجاست. کی شیطان ما رو رها میکنه. زیر دست و پای شیطان و ابلیس و سگ های ابلیس له شدیم. برای همه چیز وقت داریم بجز تو