ایستادهایم، امروز، نه برای گریستن
ایستادهایم، امروز، نه برای گریستن.
بلکه برای افتخار، برای پیمان، برای ادامهی راه آنان که از خاک، به افلاک پر کشیدند.
شهید، مرد میدان بود؛ نه مرد تردید.
او جان خویش را بر کف نهاد، نه برای مرگ، بلکه برای حیات امت.
او فریاد زد در سکوت تاریخ:
من آنم که از بند دنیا گذشتم؛
از آرزوهایی که نسلهاست افرادی در بندشان گرفتارند،
و به جایی رسیدم که چشم خیال نیز جرأت پرواز بدان ندارد.
شهید، آیینهی آگاهی است،
علم او، نور است؛
نگاه او، از فراز دنیا و اسارتها، به حقیقتی مینگرد که ما هنوز از درک آن عاجزیم.
ما کجاییم و او کجا!
ما، درگیر تمنّاها، او، رها از قید هر وابستگی.
ما، در تردید و ترس،
او، در یقین و آرامشِ آنکس که از جان گذشت تا جانها را بیدار کند.
امروز، اگر نام شهید را بر زبان میآوریم،
باید قد علم کنیم در برابر دشمنی که هنوز ایستاده؛
باید آستین همت بالا بزنیم،
تا نشان دهیم این خونِ ریختهشده، بیثمر نخواهد ماند.
بگذار جهانیان بدانند:
شهیدان ما رفتند، اما راهشان، همچو آتش است در دل ما.
و ما ایستادهایم...
تا آخرین نفس، تا آخرین قطرهی خون،
بر سر عهدی که با شهید بستهایم!