اومدن تو مطب دکتر دوتا داداشن اول پشت سرم بودن هی خوردن زمین هی من وای گفتم دلم ریخت فکر کردم بچه های خودمن.بعد اومدن کنار دستم با گوشی نشستن بازی کردن دعوا بزرگه کوتاه اومد دمش گرم آبرو داری کرد جلو مردم.الان کوچیکه تاق تاق چندتا زد پس گردنه بزرگه صدا چه جور پیچید مامانه چشم غره رفت می گه من و زد خوب😂 هیچی خبر مهمی نبود نوشته عرفانی ای نبود فقط خوشحالم من تنها نیستم 🤪